12ماهگی عشقم
سلام پسر قشنگم امروز میخوام برات خاطرات 12ماهگیت رو برات بنویسم
اول از همه تولدت رو بهت تبریک میگم قند عسل من ایشالله صدو بیست ساله بشی
اینکه سه تا مروارید قشنگ و ناز به دندونات اظافه شد
اینکه چند تا کلمه میتونی بگی مثل ددر بابا آآآآبه واینکه تا صدای زنگ تلفن یا درو میشنوی فورا میگی کیه
واما اینکه دیگه میتونی خودت به تنهایی بلند بشی و راه بری و دیگه به کمک احتیاجی نداری الهی قربونت بشم من
اینکه که برای اولین بار رفتی مشهد اونم با قطار رفتی پابوس امام رضا(ع)
اینکه واکسن یک سالگیت رو زدی و قد و وزنت هم خوب بود خدا روشکر
اینکه که ما واست یه تولد کوچولو خونه مادر بزرگ بابایی واست گرفتیم و خیلی بهمون خوش گذشت دست عزیز بابایی درد نکنه کلی زحمت کشیدن واسمون و شما هم کلی کادو گرفتی دست همشون درد نکنه اینجا ازشون تشکر میکنم
واما اخریش به مناسبت 12 ماهگیت ما برای شما وقت اتلیه گرفتیم و بردیمت اتلیه و کلی عکس قشنگ وناز ازت انداختیم که متاسفانه چون بابایی کار داشت و نتونست با ما بیاد شما هم اصلا همکاری نکردی وهمش غریبی کردی و نمیزاشتی ازت عکس بندازن و با همه اینا تونستیم عکسایی خوبی ازت بگیریم که هنوز اماده نشده هر وقت اماذه شد واست میزارمشون
خوب حالا بریم سراغ عکسات تولدت
خوب پسر گلم اینم از عکسای تولدت تو پست بعدی عکسای مسافرتمون رو برات میزارم دوستت دارم عشق مامانی فعلا بای بای