mohamad parsamohamad parsa، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامانی پارسامامانی پارسا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بابایی پارسابابایی پارسا، تا این لحظه: 45 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

محمدپارسا جان

سلام سلام به زودی برمیگردیم

عكساي پارسا جونم با دوستش

پسر نازم سلام شما تو اين عكسها 73 روزه هستي كه دوست من به همراه ني ني شون اومدن خونه ما و ني ني شون تازه يك ماه بود كه بدنيا اومده بود و اسمش هم مثل اسم شما محمد پارسا هست . واين ها هم بعداز رفتنشون هست ...
28 بهمن 1392

عكسايي از خوابيدن جوجه ما

پسر عزيزم شما تو اين عكسها 67 روزه وحاضرت كردم بريم خونه مادربزرگ بابايي كه يك دفعه ديدم خوابت برد فداي اون خوابيدنت بشم كه اينقدر ناز خوابيدي                                                  وحالا عكسهاي71 روزگيت اين عكسارو از تو پشه بندي كه شكل چادر مسافرتي هست ازت انداختم اخه چند روز قبلش شما كنار من خوابيده بودي و حدود ساعت پنج صبح بود كه ديدم داري نق نق ميكني اولش فكر كردم گرسنت شده پا شدم بهت شير بدم كه يك دفعه ديدم روي تنت پراز مورچه شده نميدونم مورچه از كجا اومده بود داشت شما رو ميخور...
27 بهمن 1392

محمدپارسا و محرم1392

سلام پسر مامان و سلام به دوستاي خوبش اين عكسها هم مربوط ميشه به محرم1392 كه من وبابايي شما رو اماده ميكرديم و ميبرديم بيرون تا هيئت هاي عذاداري رو نگاه كني ايشالاه خودت زئدتر بزرگ بشي و بري تو صف هيئت سينه بزني و شما تو اين عكسها 64 تا67روزه هستي پسر عزيزم اين عكساي زير هم مربوط ميشه به عاشورا كه بردمت يه جلسه روضه خاله بابايي داشت و ميخواستن روضه علي اصغر{ع} هم بخونن و يه بچه كوچولو ميخواستن كه لباس علي اصغر{ع} تنش كنن واين شد كه ما شما رو برديم اونجا و اون لباس شريف رو تنت كرديم وخاله بابايي شما رو روي دست گرفت و روضه خوند ومن و مامان بزرگ و عمه جون و كلي خانومهايي كه اونجا بوديم گري...
26 بهمن 1392

محمد پارسا در همايش شير خواران حسيني

سلام پسرم اين عكسها مربوط ميشه به اولين جمعه ماه محرم و همچنين اولين محرمي كه شما هستي كه من به همراه بابايي شما رو برديم مصلي كه با امام حسين {ع} همدردي كنيم و براش عذاداري كنيم و من وبابايي اونجا شما رو. نذر امام زمان {عج} كرديم و اميدوارم خودشون نگهدارت باشن. راستي اون عكسا كه با لباس سفيد هستي رو بابايي برات خرديد و اولش اونا رو تنت كردم و بعدش كه رسيديم مصلي اين لباس سبزهارو بهت هديه دادن و منم همونجا اونا رو تنت كردم وبعدش اونجا كلي خبرنگار بود كه از همه بچه ها عكس مينداخت و از شما هم كلي عكس انداختن.وتاريخ اون روز هم جمعه 17 ابان 1392هست كه شما 62 روزه بودي     ...
25 بهمن 1392

عكسهاي دو ماهگي پارسا جونم

سلام پسرم اين عكسها مربوط ميشه به دوماهگيت كه خيلي شيرين وناز شدي و شيرين كاري ميكني وشما تو اين ماه واكسن دومت رو هم زدي ووزنت هم4800 و قدتم 58 سانتي متر شده بود الهي ماماني فدات بشه         پسر عزيزم همه اين عكس ها رو من وبابايي ازت گرفتيم       ...
24 بهمن 1392

عكساي خوشگلكم

پسر ماماني اينجا 44 روزته و ديگه كم كم منو داري ميشناسي اين عكسم 50 روزگيته كه ديگه بدون كمك من ميتونستي دمر روي شكم بخوابي ولي اينقدر بدت ميومد ازاين كار كه همش نق ميزدي الهي من دورت بگردم اوچولو     اين عكستم واسه 59روزگيته كه حاضرت كرده بودم و داشتيم ميرفتيم خونه عزيز بابايي يعني مادر بزرگ بابايي  ...
23 بهمن 1392

41 روزگي عشقم

پسرعزيزم اين عكست واسه 41 روزگيته داشتم حاضرت ميكردم ببريمت طبقه پايين پيش مامان بزرگ وبابا بزرگ و اولين باري بود كه ميخواستي بري مهموني اخه بابايي تا امروز اجازه نداده بود ببرمت بيرون ميگفت بزار چله اش تموم بشه بعد ميترسيد خدايي نكرده مريض بشي و روز 41 ديگه بلاخره اجازه صادر شد و اولين جايي كه رفتيم خونه بابا بزرگ اينا بود   ...
26 مهر 1392

خاطرات چهل روزگي

سلام به پسر نازم و دوستاي خوبش اين عكسا براي وقتي هست كه شما 40روزت شده بود كه مامان بزرگ و عمه جون اومدن خونه ما و ما شما برديم حموم چله و بعدش هم كلي مهمون واسه ناهار اومدن خونمون و خيلي بهمون خوش گذشت و شما هم كم كم داشتي مارو ميشناختي خوابت تنظيم شده بود و هرروز دوست داشتني تر ميشدي عزيز دلم     ...
25 مهر 1392