mohamad parsamohamad parsa، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامانی پارسامامانی پارسا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
بابایی پارسابابایی پارسا، تا این لحظه: 45 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

محمدپارسا جان

سلام سلام به زودی برمیگردیم

ملاقات

سلام عشق ماماني اين عكسم مربوط ميشه به روز اول تولدت كه هنوز تو بيمارستان بوديم و ساعت 3 بود ومن رو از اتاق زايمان داشتن مياوردن تو بخش كه تو راهرو بيمارستان يه دفعه بابايي و مامان بزرگ رو ديدم و بابا اومد سمت من و روي من رو بوسد و من رو بردن تو اتاق وبعد بابابزرگ و عمو و عمه جون و خاله بابايي و بچهاش اومدن ملاقاتمون و بابايي برامون گل و اب ميوه و كلي خوراكي اورده بود وبعدش پرستارها شما رو اوردن پيش ما كه من بهت شير بدم وبلد نبودم بهت شير بدم وبابايي هم حرص ميخورد ولي به سختي به شما شير دادم و سير شدي وبعدش بابا بزرگ جون شما رو بغل كرد و تو گوشت اذان گفت راستي ما تا موقعي كه بدنيا نيومده بودي براي شما اسم انتخاب نكرده بوديم كه بابايي همون ج...
17 شهريور 1392

اينم به مناسبت اومدنت

سلام برتو غنچه نو شكفته ام ورودت را به سرزمين زيباي خدا خوش آمد ميگويم با آهنگ خنده هاي تو مژده حيات و آباداني در خانه ما ميپيچد.تودر دامان پرمهر پدرومادرت رشد ميكني ودراين خانه بزرگ ميشوي و حضورت مايه نشاط وبالندگي زندگيمان ميشود اميد كه روزهاي زندگي ات سرشار از آرامش ،نشاط،امنيت،رفاه،كمال ودوست داشتن باشد آمين ...
17 شهريور 1392

بالاخره اومدي

سلام پسر قشنگم بالاخره روز موعود فرا رسيد وشما پا تو اين دنيا گذاشتي و با اومدنت دنياي همه ما رو زيبا كردي البته يه 10 روزي عجله داشتي زودتر اومدي اخه قرار بود29 شهريور بياي كه من16شهريورساعت1شب احساس كردم داري مياي وبه بابايي گفتم وبه همراه مادربزرگ رفتيم بيمارستان ارش كه شما 17شهريورساعت 55/12ظهر با وزن 450/2گرم و قد48سانتي متر به دنيا اومدي و بابايي و مادربزرگ تا صبح تو بيمارستان موندن و دعا ميكردن كه هردومون سالم باشيم  اينجا توي اين عكس شما 15دقيقست كه به دنيا اومدي و بابايي از پشت شيشه اتاق نوزادان ازشما عكس انداخته بودپسر گلم خيلي خيلي خوش اومدي ...
17 شهريور 1392

قدم زدن

پسر عزيزم اينجا ديگه نزديكاي اومدنت هست تقريبا هشت ماه هست كه تو دل ماماني هستي وبابايي هرشب منو با دختر دايي كه مثل خواهرم ميمونه رو مياورد بيرون پياده ر وي كه شما راحتتر بدنيا بياي و منو كلي راه ميبرد راستي اينجا پارك جمشيديه هست وقتي بياي و بزرگ بشي حتما اينجا مياريمت                    ...
25 مرداد 1392

سونوگرافي پنجم و اخريش

پسر عزيزم اين فيلم هم مربوط ميشه به سونوگرافي پنجم واخريش كه به همراه عمه جون و دختر دايي بابايي و خود بابايي براي چكاب از وضيعت شما و تاريخ دقيق زايمان رفته بوديم  كه متاسفانه ازش عكس ندارم به همين دليل فيلمش رو برات گذاشتم شما اينجا 34 هفته و 3 روزه كه تو دل ماماني هستي و خانم دكتر بهمون گفت كه شما 29 شهريور به دنيا مياي وما همچنان منتظر اومدنت بوديم راستي اون روز خيلي بهمون خوش گذشت كلي گفتيم وخنديديم وتاريخ اون روز هم 22مرداد 1392 بودازاینجا عکس ندارم بزارم ببخشید                   ...
22 مرداد 1392

سيسموني

اينم عكس سوم از سيسمونيته پسر عزززززززززززززززيزم حالا از همشون فيلم دارم بهت نشون ميدم اينجا نميشه بزارم اخه طولانيه                 ...
12 تير 1392